ایران در آتش فتنه آخوندیسم تبهکار میسوزد. شورش توطئهگران همه جا را گرفته است. هر روز گوشهای از کشور به ویرانی کشانده میشود. مغازهها، بانکها، شرکتها و به ویژه مراکز اقتصادی کشور مورد تهاجم و یورش آشوبطلبان و هدف اصلی شورشیان میباشد. رعب و وحشت و اضطراب همه جا حکمفرمایی میکند. مردم کوچه و بازار به وسیلهء روشنفکرمآبان کینهجو و قدرتطلب بیخرد دچار هیستریک شدهاند و بدون آنکه بدانند چه میخواهند بیاراده به خیابانها ریخته و شعارهایی را که به دهان آنها نهادهاند، سر میدهند.
شورشیان برای ایجاد هیجان در مردم، به در خانهها میروند و درخواست پنبه و دستمال و مرکورکرم و دارو میکنند:
" دارند جوانان را در خیابانها میکشند. دارند مادران را داغدار میکنند. دارند پدر و مادر و فرزند همه را یکجا به قتل میرسانند. به خیابانها بریزید و آنها را نجات دهید...."
توطئه گران به خوبی هدایت شدهاند. در کف خیابانها مرکورکرم و مواد سرخرنگ میریزند تا نشان دهند اینها آثار خون کسانی است که کشته شدهاند. نقشبازیهای دلقکمابانه همه جا را فرا گرفته است. جسدهای دروغین در روی چند تخته پاره بر روی دوش و بر سر و دست ویرانکنندهگان ایران به هر گوشهای کشانده میشوند و فریادهای دیوانهوار و نعرهها و جیغها و دشنامها و شعارها را به همراه خود به همهجا میدوانند. آنها تایرها را در وسط خیابانها میسوزانند و از رانندگان اتوموبیلها میخواهند که برای ایجاد هیاهو و سر و صدا، بوقها را به صدا درآورند. آتش و دود از هرسویی زبانه میکشد. سینماها و بانکها و ادارات در میان شعلههای وحشت بزرگ میسوزند و فریاد "وااسلاما، وادینا، دین اسلام از دست رفت، قرآن نابود شد، وامذهبا، وامذهبا...." گوش فلک را کر میکند. بچههای خردسال و جوانان تحریک شده، با سنگ و چوب و چماق به شیشههای مغازهها میکوبند.
توطئهگران با برنامهريزي کامل، بسیاری از مردم از همه جا بیخبر ولی غالبن تماشاگر را از عقب مورد حمله قرار میدهند و مضروب و مجروح میکنند و یا به قتل میرسانند و سپس مجروح، یا جسد کشته را بر سر دستها گرفته و در کوچهها و خیابانها میدوند و فریاد "شهید، شهید" راه میاندازند. آخوندهاي وطنفروش در همه جا غوغا میکنند. دروغ و تزویر است که به خورد همگان میدهند و با هزاران حیله و در کمال حقهبازی، مردم را به هیجان میآورند. در هر کوچه و خیابان و مسجد و غیره است که نوحه و زاری راه انداخته و با مرثیهسرایی و نوحهخوانی، مردم را وادار به گریه و آه و ناله کردهاند. فریادهای مشمئز کننده و کریه آخوندها و لاتها و تبهکاران با ریش و پشم و بدون ریش اطراف آنها، همچون سوهان، روح وطن پرستان را سوهان میزند ولی دقیقن توده نادان را به شورش میکشاند و از آنها سلب اراده میکند.
از در و دیوار آثار نکبت و بدبختی میبارد. رنج و ادبار به هر گوشهای پر و بال میگشاید و جغد ویرانی بر سر بامها به پرواز درمیآید. خوشبختی در حال جان دادن و پیشرفت و ترقی و افتخار در حال مردن و بدبختی و ویرانی در حال شکل گرفتن و ظهور است. آخوندها تصویر شوم خمینی را به عنوان یکی از معجزات بزرگ اسلام و قرآن در ماه میبینند و به مردم بيبصيرت نشان میدهند. برخی تحصیلکردههای بیخرد که سر اندر پایشان در آتش کینه و حقد و حسد میسوزد آن را تایید میکنند. گوشه به گوشه همگان به آسمان مینگرند تا تصویر غول خونآشامی را که با خود چپاول و آدمکشی و تجاوز و شكنجه و اعدام به ارمغان میآورد، مشاهده نمایند.
هر روز دروغ تازهای و ترفند و حیله جدیدی و نیرنگ و حقه نوی شکل میگیرد و مردم را بیش از پیش بیمار میسازد و به شورش درمیآورد و به خیابانها میکشاند. مسئولان کشور دچار ضعف و زبونی میشوند و نیرو و توان خود را از دست میدهند و نابخردانه و ناشیانه عقبنشینی میکنند و به شورشیان به ویژه رهبران آنها یعنی آخوندها، هر لحظه امتیازی بیشتر میدهند و راه را برای جسارت و گستاخی گستردهتر آنها باز مینمایند.
رادیوهای خارجی به یاری توطئه گران میشتابند و خبرهای دروغین و جعلی پخش میکنند. رادیو بی بی سی هر روز ساعتها مجلس روضهخوانی و ندبهسرایی راه میاندازد و مغزها را شستشو میدهد و مردم نادان را به ویرانی و نابودی خانه و خانمان خود تشویق مینماید. اعتصابها همه جا را فلج میکند و تظاهرات خشونتآمیز و بیرحمانه همه چیز را درهم میکوبد و به ویرانه مبدل میسازد. مسئولان امر، یکی پس از دیگری میدان را ترک میکنند و از ایران می روند. همه جا را بوی مرگ و ویرانی در بر میگیرد.
در شهر کرمان، رهبر مردم هیستریک و بیخبر، شیخ مرتضی فهیم کرمانی است که اطرافش را مجموعهای از همان تبهکارانی گرفتهاند که قبلن در زندان با آنها خطبه برادری خوانده بود. هرکس با دیگری دشمن است به عنوان دشمن اسلام و با نسبت دادن بهایی بودن و بیدینی به او، مورد حمله قرار میگیرد و اموالش به چپاول و یغما میرود. دوران رهبری و حکومت لاتها، چاقوکشها، منحرفان، راهزنان، یغماگران، دزدان و آخوندهاست. سرانجام کشور سقوط میکند و توطئهگران و شورشیان در اثر ضعف و بیتدبیری و تسلیم ارتش برنده میشوند و تاراج خانهها و کشتار از نو آغاز میشود و آدمکشان با کشتن بیگناهان برای خود لذت میآفرینند. شیخ مرتضی فهیم کرمانی در شهر کرمان رئیس کمیته و قاضی شرع میشود و به غارت و آدمکشیاش صورت قانونی میدهد و دسته دسته میهنپرستان را به جوخه مرگ میسپارد.
ریش گذاشتن، تسبیح بدست گرفتن، آیههای قران خواندن، لباس کثیف پوشیدن و بدنهای بوناک و گندیده داشتن و شکل و شمایل مشمئزکننده و انزجارآور به خود گرفتن...... عملکرد روز میشود و بیرحمی و سفاکی جزو سجایا و صفات عالی میگردد.
آخوندها در سراسر کشور مسابقه کشتار میگذارند. هرکسی میکوشد گروه بیشتری را اعدام کند تا شهرت بیشتری بدست آورد. هرکس تلاش میکند تا آدمکشی خود را با شکل جدیدی همراه نماید تا نامش زودتر بر سر زبانها بیفتد. یکی انگشت قطع میکند، دیگری مچ دست میبرد، سومی از بازو جدا میسازد، چهارمی قطع دست و پا را در میدان عمومی انجام میدهد، پنجمی به دار میکشد، ششمی دستهجمعی تیرباران میکند. آخوندی زنی را در جوال میکند و میکشد، آخوند دیگر زن آبستنی را به میدان مرگ میکشاند و به گلوله میبندد. عمامه بسری از شلاق زدن لذت میبرد، دستاربندی از قطع اعضای بدن احساس لذت میکند و دیگری رضایت خاطرش را در خونریزی و قتل و اعدام میبیند و برخی آخوندها، کمیتههای خود را با شکنجه و آزار ارضا مینمایند. ولی شیخ مرتضی فهیم کرمانی رو دست همه آخوندها میزند و با اجرای اسلام راستین راستین و پیروی دقیق و صحیح از دستور پیشوایان دین و اسلام ناب محمدی، از یک سو کینه و انتقام خود را عملی میسازد و از سوی دیگر سریعتر و زودتر از دیگران به شهرت میرسد و زبانزد خاص و عام میشود و آوازهاش در همه گوشه و کنار کشور میپیچد و حتا شهرت جهانی هم پیدا میکند.
* * *
دوره نه چندان بلند حكومت پهلوي، ايران پذيراي پيشرفتهاي بسيار شد. پيشرفتهايي كه هضم آن در آن دوره براي بسياري و اين دوره براي اندكي هنوز دشوار است. دادگستري ملي، حقوق برابر زن و مرد، مجلس سنا و انجمن هاي ايالتي و ولايتي، قانون، دانشگاه سراسري، آموزش و پرورش اجباري و مجاني، ارتش مدرن ملي، ملي شدن صنعت نفت، ملي شدن شيلات، ارتباطات جديد، حمل و نقل زميني و هوایی و دريایی، سازمانهاي امنيتي و انتظامي، بهداشت و درمان عمومي، كشاورزي مكانيزه، ورزش و تربيت بدني، وزارتخانه ها و ادارات، برنامه اتمي تحت اداره سازمان انرژي اتمي، صنايع سنگين و نيمه سنگين و سبك، صنايع جنگي، دانشگاههاي نظامي و انتظامي، دستگاه ديپلماسي، آموزش و توسعه هنر، بيمه و تامين اجتماعي، سيستم بانكداري مدرن، و ... و البته كادري از ميان مردم سرزمينمان با همه بد آموزي ها و آموزه های قرون وسطایی هزار و چهارصد ساله و اشتباهات و غرض ورزان وقت جهان.
تضعيف و اضمحلال ايران مرحله به مرحله پيش ميرود. براندازي نظام شاهنشاهي ايران، تغيير پرچم ملي و به کارگیری پرچم بت پرستان هند، بستن درب دانشگاهها و بيرون راندن استادان وطن پرست و وارد كردن مسائل و مطالب بی ارزش و خرافی حوزوي به درسها و محيط دانشگاهها، اعدام ارتشيان وطن پرست و مرخص كردن سربازان و انهدام تاسيسات و ادوات نظامي، لغو قراردادهاي سرمايه گذاري و خريد سهام و سلاحهاي مدرن، تعطيلي طرحهاي عمراني، حمله نظامي به ايران جهت تجزيه تعدادي از مناطق، برقراري استبداد و ارعاب، فريبكاري و جناح سازي، تاريخ سازي و فرهنگ سوزي، کاهش شدید ارزش واحد پول ملی، فشار و فقر اقتصادي، فساد اداري و اجتماعي و ... و در ادامه هرج و مرج ناشي از انقلاب و رژيم حاكمش باز هم بخشهايي از سرزمينمان تحت نام يا در قلمرو كشور ديگري قرار مي گيرد، خليج گواتر، درياي مازندران و خليج فارس.
هنوز هم برخي كسان قصد مقايسه دو دوره پيش و پس از روز واقعه را دارند و اين قياسي است كه تنها در لفظ مي گنجد و در واقع مايه شرم و حسرت است.
* * *
حکومتی ماقبل قرون وسطايی مانند جمهوری اسلامی، فقط در کشوری می تواند سی سال بپايد که مردم آن يا کاملن وحشی و به دور از هرگونه دانش و تمدنی باشند، يا آن اندازه خيالپرداز و در هپروت که اصلن از جهان راستين و ملموس به بيرون پرت شده باشند. شما از کنار اين سخن مردم مثلن بافرهنگ و فکل کراواتی و دکلته پوش ما که «احمدی نژاد رئيس جمهور ما نيست»، به آسانی نگذريد. يک جهان معنا و پند و پيام در اين ياوهگويی نهفته است. مردم بدبخت ما را از خود بيگانه و خانه خراب کردهاند اين منگلها (روشنفکرها؟!). اين خودباختگان که خود در عالم ذهن و انتزاع زندگی میکنند، آنقدر برای اين مردم گنده گويی کردهاند که حال اين ملت مسکين هم اصلن در اين جهان و بر روی اين کره خاکی زندگی نمیکنند. همگی هم با همان وهم و خيال ايران را به اين روز سياه انداختند و خود گريختند.
اين سخنان قلمبه و سلمبه اما کاملن بیمحتوا و رويايی که مثلن روشنفکر و سياسی ايرانی مرتب آنها را تکرار و تکرار کرده، کار ملت ما را به جايی رسانده که اينک اين مردم اصلن در جهان ملموسات نمیزيند که بدانند همين احمدی نژاد حقيقت آنان است و باقی، همه يک سر چرت و پرت و خيالات!
آنگونه که همه می دانند، من احترام و مهری ويژه و ژرف به دو پادشاه بزرگ پهلوی دارم، زيرا که با چشمداشت زمان و مقطع تاريخی، من آن دو پادشاه را هيچ کمتر از کوروش کبیر و داريوش بزرگ نمیدانم. ليکن اين مهر و گرامی داشت باعث نمیشود که اين راستی را بپوشانم که در حقيقت پهلویها هم ناخودآگاه در اين «خود گمکردگی» مثلن روشنفکر ايرانی سهمی بزرگ داشتند. زيرا آن رفاه و نام نيک و شوکت و اعتباری که پهلویها به يکباره به ايران آوردند بود که اين مسکينها را به اين اشتباه هولناک انداخت، از روی همين سطحینگری هم بود که گمان کردند که تا پادشاه را از ايران برانند، کشور فورن به سويس و سوئد و دانمارک مبدل خواهد شد! غافل از اينکه تمامی آن بزرگی و شوکت و اعتبار و رفاه و آزادی و شادمانی حتا خودشان هم، اتفاقن تنها و فقط به دليل پادشاهی پهلوی است، و چون او برود، اينهمه هم با او خواهد رفت.
چنانکه از پس رفتن پادشاه از ايران، نامدارانترين دشمنان او که در همان نظام که دشمنش بودند بهترين مشاغل را داشتند و از نخوت و غرور، به پشت خود هم میگفتند که مرا همراهی مکن، يا به وحشيانهترين شکلی کشته شدند، يا به بیآبروترين وضعی برای اقرار به پشت دوربينهای تلويزيونی آورده شدند و در بازداشتگاهها و حبس خانگی هم مردند و يا اينکه فراری و مستمند و جيرهخوار گداخانههای غرب گرديدند. حال هم که بیکس و تنها و گمنام افتادهاند گوشهء غربت، هيچکس هم نيمنگاهی بديشان نمیاندازد.
برای روشنتر بيان کردن آنچه مراد دارم، ناگزيرم يک بار ديگر هم اين حقيقت تاريخی را بنويسم که، آن وضعی که ما ميان دو حکومت قاجار و جمهوری اسلامی داشتيم «يعنی عصر پهلوی»، يک روزگار بسیار استثنايی بود که ديگر هرگز تکرار نمینشود. اين آن حقيقتی است که چشم روشنفکر ايرانی برای ديدن آن کاملن نابيناست. تمامی کوشش دشمنان ريشهای ايران و ايرانی هم در واقع به عمد و از روی آگاهی، محو آثار همان پنج دهه و تخليهء غرور و شرف و شخصيت و حتا خاطرات آن دوران از وجود ايرانيان است. زيرا با حذف غرور و شخصيت و اعتبار روزگار پهلویها از هويت ايرانيان، ايران و ايرانی ديگر ادعايی برای پررويی و زيادهخواهی در جهان نخواهند داشت.
اينکه اسلام پناهانی چون شيرين عبادی و عزت الله سحابی و ابراهيم يزدی و عبدالعلی بازرگان و سروش و کديور و سعيد حجاريان و خاتمی ... که حال بزرگان و انديشمندان ايران طاعونزده محسوب میشوند، کشور ما را ديگر با افغانستان و پاکستان و يمن و زنگبار و سودان مقايسه میکنند، اصلن امری اتفاقی نيست. در عصر پهلوی تمام دعوا بر سر اين بود که چرا دموکراسی ايران به سان سويس، پيشرفت صنعتی آن چون آلمان و رفاه اجتماعی آن، همانند سوئد و نروژ نيست و حال ببينيد کار ما به کجا کشيده است!
ايرانی دوران قاجار و سپس هم جمهوری اسلامی، ديگر بايد به چه چيز خود بنازد؟ به مليجک و کريم شيرهای و قدم شاه خانم فاحشهء خود! يا به جفت شدن پادشاهش با اسب و قاطر و الاغ، همان کار های شرمآوری که نه من، بلکه زنده ياد تاجالسلطنه، دختر ميهن پرست و باشرف ناصرالدين شاه آن را در کتاب خود آورده است، يا اينکه به حجتالاسلام خلخالی و حسين الله کرم و مسعود ده نمکی و چشم از حدقه در آوردن و دست و پای اره کردن و شیشه در ماتحت جوانان در کهریزک کردن و صدور تروريسم و فاحشه و ننگ!
پس ما هر آنچه در آن دوران داشتيم نه تنها خوب، بلکه از سرمان هم هزار بار زيادی بود. اين استدلال که «اگر همه چيز خوب بود که مردم انقلاب نمیکردند» سخنی بسيار سخيف و سست بنياد است. زيرا اگر حتا ما بپذيريم که آن انقلاب مردمی بوده «که نبود و روشنفکرهای بيشعور، آن بلوای کور را از نادانی به راه انداختند»، مگر ممکن نيست که ملتی دچار اشتباه شود؟ همانگونه که هر کدامی از ما به شکل فردی، هر يک هزاران اشتباه در زندگی شخصی خود داشتهايم، بسيار طبيعی است که ملتی هم در مقطعی کاملن دچار اشتباه گردد.
مگر جز اين است که آلمانهای پدر فلسفهء نوين و صنعت و دانش و موسيقی، خود با به قدرت رساندن هيتلر، هم خود و جهان را به نابودی و ويرانی سوق دادند و هم اينکه تاريخ خود را برای ابد به ننگ آلودند. کما اينکه ايتاليايیها هم موسولينی را خود برسرکار آوردند، همچنان که چينیها هم مائو را و به تازگی هم که ونزوئلايیها چاوز ديوانه و مسخره را و روسها پوتين را و بلاروسها الکساندر لوکاشنکو را. تاريخ ملتها پر است از اين اشتباهات و انحرافها.
برای اينکه حق مطلب را ادا کرده باشم و از اين بخش درگذرم، در اينجا پرسشی را طرح می کنم و انديشهء خود و خوانندگان را به کار میگيرم. فرض کنيم که ملت ما با اين تيره روزیهايی که در اين سی ساله کشيده و با اين تجربياتی که حال اندوخته، به يکباره از خواب برخيزد و ببيند هر آنچه که ديده، فقط کابوس و خيالی بيش نبوده است. يعنی محمد رضا شاه پهلوی فقيد همچنان پادشاه ايران است، شادی همچنان از آسمان میبارد، ميخانهها و کابارهها و ديسکوتکها و بارها باز است، دانشگاه و مدارس عالی همگی رايگان، دانشجويان دختر و پسر در کنار هم در کنسرتهای آمفی تئاتر و کاخ جوانان، تغذيهء رايگان و بيمههای اجتماعی و دلار هفت تومان و بيمارستانهای رايگان همچنان برقرار است.
مردم در مسافرت کنار دريا، دختران نازنين ايران همچنان آزاد و شاد و شيدا، پسر و دختر آزادانه دست در دست، شهر ها امن و دکانها پر و پر رونق، همه جا چراغانی ... در چنين فرضی، آيا میتوانيد تصور کنيد که به جز اين اوباش عمامه به سر و الوات چاقوکشان آنان که از دريوزگی به سلطانی رسيدند، حتا در سرتاسر ايران هم صد نفر ايرانی مغز خرخوردهای پيدا شوند که به سخنان ياوهء آن ناروشنفکران و آخوند خمينی گوش فرا دهند و خواهان انقلاب در ايران شاهنشاهی باشند؟
جوانی به جزم بسیار سنگین پوشیدن پیراهن آستین کوتاه توسط مزدوران اسلام ناب محمدی انقلابی دستگیر می شود!
اگر ملت ما حتا يک پنجم تجربهء کنونی را داشت، به شرافت سوگند که اگر تمامی ابرقدرتهای جهان هم با دخالت نظامی به کمک خمينی و آن ناروشنفکران آمده و میخواستند که در کشور آنان انقلاب را انداخته و پادشاهشان را از کار برکنار سازند، اگر لازم بود حتا دو ـ سه ميليون ايرانی هم خود را داوطلبانه به کشتن دهند و مانع سقوط آن آيين سياسی شوند، اينکار را انجام میدادند، ابرقدرتها را از ايران بيرون کرده، خمينی هندی را در آب دهان خود غرق ساخته و پايهء فیضيه را هم از بيخ میسوزاندند.
ترديد نداشته باشيد که با همان اندک تجربه، کلهء تمامی اين «ويرانگران روشنفکرنام» چپ و جبههء ملیچی و ملی مذهبی و مصدقی و مجاهد و چريک بانک زن و تروريست را هم به شکل چهارراه میتراشيدند و آنان را از پشت سوار ماچه الاغها کرده و در کوی و برزن میگرداندند. بنابر میبينيد که تا چه اندازه آن سخن که «اگر همه چيز خوب بود که مردم انقلاب نمی کردند» از پايه سست و پوچ و ناسنجيده است.
برآيند سخن
برای اينکه اين بخش را به پايان برم، بايد اين نتيجهگيری کوتاه را بنويسم که تنها راه اعادهء حيثيت و آبرو برای ما ايرانيان، بازگشت از اين راه خطا است. يعنی بازگشت به نظامی که در پروسهء عمل و پراتيک اجتماعی نشان داد که بهترين نظامی است که در ايران کار می کند. يعنی بازگشت به همان بهترين نظام طول تاريخ ايران پس از چيره گشتن تازیها که عده ای نادان و بيگانه با تاريخ و روحيهء ايران و ايرانی آن را ديکتاتوری خاندان پهلوی میخواندند. یعنی بازگشت به نقطهای دقیقن قبل از 22 بهمن 57. البته اين را نيز برای چندمين بار بياورم که کسانی که از استبداد خاندان پهلوی سخن گفتند و میگويند، درست فهميدهاند، چون در آن زمان استبداد وجود داشت. ليکن چيزی که آنان هنوز هم از درک آن عاجز هستند، اين حقيقت است که آن استبداد برای نگهداشت آن مدنيت و سکولاريسم کامل و برابری زن و مرد و امنيت و آسايش و آبرو و شرف ايرانی بود، نه برای خيانت و آن تهمتهای بیشرمانهء ديگری که مشتی مغزباخته يا خائن چراغ بدست به آن نظام میزدند.
شاید اين ملت حق نشناس راهرگز نمیبايست بدون آقا بالاسر رها کرد، اينها مثل آن طفل يک روزه و يک ماهه که قنداق خود را خراب کردهاند و همانطور در آن زندگی میکنند. آن استبداد برای اين بود که فرزندان خانوادههای ايرانی، اعم از يهودی و بهايی و زرتشتی و ارمنی و کلدانی و آشوری و عمری و علی پرست و شيطان دوست و دهری مسلک و بیدين و بادين و کرد و بلوچ و آذری و لر و گيلک و مازندرانی ترکمن و ... همگی در يک کلاس و در کنار هم بنشينند و هيچ يک از آن نوباوگان ايران هم که در حقيقت سازندگان فردادی ميهن خود هستند، حتا به ذهن پاک و زلالشان هم خطور نکند که از همشاگردی خود، دين و يا قوميت او را بپرسند.
ما بايد بازگرديم، چون يگانه راهی که میتواند ما را از اين ننگ و رسوايی روزافزون دور ساخته و به سر منزل مقصود رساند، همان راه برگشت به آيين بومی و نياکانی است. ليکن اينبار با دست و ذهنی آنچنان پر از تجربه و سری آنگونه پر از مهر ايران، که ديگر در آن، هر ايرانی بلا کشيده و زخم خوردهای، خود سرباز فداکاری خواهد بود که به روز خطر، تا پای نثار جان از ميهن خود و سامانهء سياسی آن پاسداری خواهد کرد، و من در اين امر کوچکترين شکی هم ندارم.
* * *
سخنانی گهربار از جاویدنام شاهنشاه آریامهر
«تا 1953 دوازده سال میگذشت که برای بقای ایران جنگیده بودم. قصد داشتم 25 سال دیگر برای تامین بقا و پیشرفت کشور وقت صرف کنم و اینک مایلم مراحل اساسی این مبارزه را تشریح کنم. در سرتاسر این مدت همواره تنها به یک هدف فکر میکردم که نه فقط هرگز آن را پنهان ننمودهام بلکه بر عکس علنن دربارهاش سخن گفتهام و آن هدف این بود که ایران را به ملتی متجدد مبدل سازم و نخست رفاه مادی ملتمان را به صورتی فراهم آورم که روی کره خاکی شایسته داشتن آن میباشند و در همان حال، آرمانهای اخلاقی و روحی آنان را تقویت و حفاظت کنم.»
«میدانستم که خواستههایم با منافع نیرومند کسانی که حیاتشان به فقر و جهل مردم وابسته است در تضاد میباشد. ولی به رغم فشارهای خارجی و بیایمانی و تخصیص نادرست منابع مالی عمومی و بیلیاقتی بعضی از حکومتهایمان، سرسختانه به تعقیب وظیفهای که متعهد به آن بودم ادامه دادم. طی سی وهفت سال هیچ چیز مرا از انجام وظیفه ام باز نداشت نه گلوله تپانچه و نه رگبار مسلسل.»
«ما شیوه اختناق افکار و سلب آزادیهای فردی و اجتماعی را برای پیشرفت ظاهری خود برنگزیدهایم. به عکس آنچه ما به عنوان اصول کار خویش برای آینده در نظر گرفتهایم اصلاحات وسیع اجتماعی، سازندگی اقتصادی، توام با اقتصاد دموکراتیک، پیشرفتهای فرهنگی، همکاری بینالمللی، احترام به معتقدات معنوی و به آزادیهای فردی و اجتماعی است.»
«هركسي در اين مملكت، به يك طريقي، در سرنوشت، و در خوشي اين مملكت، شريك است. قدرت من، فقط ناشي از قدرت شماست، و قدرت شما، قدرت يكپارچگي ملت ايران است كه امروزه در دنيا مورد احترام قرار گرفته است. ميدانيد كه تا آخرين لحظهء حيات، از آن چيزي كه تا به حال بودهام، تغيير نخواهم كرد و اگر تا به حال، به اينجا، با حمايت شما رسيدهايم، مسلمن به مرزهاي تمدن بزرگ هم خواهيم رسيد.»
«و در نهايت، وظيفهء خود ميدانستم كه نشان دهم، چگونه يك ملت ميتواند رو به سراشيبي زوال برود؛ و چگونه آنچه به لطف پروردگار و با همت و سختكوشي ملتي فراهم آمده بود، نابود شد و از بين رفت؛ تا شاهدي در مقابل تاريخ باشد.»
۱ نظر:
کار ما دیگر تمام است عذاب ناسپاسی پایان ندارد هنوز هم درگیر جهل و خرافه ایم و اکنون دیگر خانواده ها هم به جان یکدیگر افتاده اند ایران در آتش جهنم میسوزد
ارسال یک نظر